کد مطلب:225173 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

بیان پاره اشعاری که در مدح برمکیان پاره شعرای روزگار انشاد کرده اند
اگر چه شعرای روزگار را در مدح ممدوحین و قدح مقدوحین اشعار بسیار است خاصه درباره برمكیان كه سالهای دراز در صفحه جهان بزرگ و امیر و وزیر بوده اند و بذل وجود و نوازش آنانكه تمام طبقات ناس خصوصا شعرای زمانه را در سپرده بود چندان است كه احصای آن آسان نیست به علاوه لزومی هم ندارد لكن در این مقام معدودی مسطور می شود :

در كتاب اعلام الناس مسطور است كه این شعر را در حق برامكه گفته اند .



ان البرامكة الكرام تعلموا

فعل الكرام فعلموه الناسا





[ صفحه 96]





كانوا اذا غرسوا سقوا و اذا بنوا

لم یهدموا مما بنوه اساسا



و اذا هم صنعوا الصنایع فی الوری

جعلوا لها طول البقاء لباسا



فعلام تسقینی و أنت سقیتنی

من مر هجرك من جفائك كاسا



آنستنی متفضلا افلا تری

ان انقطاعك یوحش الایناسا



این چند بیت جامع تكالیف تمام سلاطین و وزراء و امراء و رؤسای عالم است از اسحق بن ابراهیم موصلی پرسیدند كیفیت سخاوت اولاد یحیی بن خالد چگونه است گفت «اما الفضل ففعله یرضیك و اما جعفر فقوله یرضیك و اما محمد فیفعل ما یجد» فضل بن یحیی از كردارش ترا زنده و خوشنود و آسوده خاطر گرداند و جعفر بن یحیی به سخن مطبوع كه دارای حقیقت و معنی است ترا راضی سازد و محمد بن یحیی هر چه بیاید و از هر در كه اندر آید ترا خرسند نماید در غرر الخصایص الواضحه گوید بشار بن برد این شعر را در مدح خالد بن برمك گفته است .



لعمرك قد اجدی علی ابن برمك

و ما كل من كان الغنی عنده یجدی



حلیت بشعری راحتیه فدرتا

علی كما در السحاب علی الرعد



اخالد ان الحمد یبقی لاهله

جمالا و لا تبقی الكنوز مع الكد



فاطعم و كل من عارة مستردة

و لا تبقها ان العواری للرد



می نویسد پسرش یحیی در سنن او سالك و در میدان جود و كرمش سابق است و سلم الخاسر در مدح او گوید :



یا ایها الملك الذی

اضحی و همته المعالی



أنت المنوه باسمه

عند الملمات الثقال



تم الذی امواله

عند المحامد خیر مال



لله درك من فتی

مافیك من كرم الخلال



یحیی بن خالد الذی

یعطی الجزیل و لا یبالی



اعطاك قبل سواله

و كفاك مكروه السؤال



ابن خلكان گوید مسلم بن ولید انصاری در حق یحیی بن خالد گوید :



[ صفحه 97]





اجدك هل تدرین ان زدت لیلة

كان دجاها من قرونك ینشر



صبرت بها حتی تجلت بغرة

لغرة یحیی حین یذكر جعفر



یكی از شعراء در حق فضل بن یحیی گوید .



اذا نزل الفضل بن یحیی ببلدة

رأیت بها عشب السماحة ینبت



فلیس بسعال اذا سیل حاجة

و لا بمكب فی ثری الارض ینكت



می گوید چون موكب سماجت كوكب فضل بن یحیی بشهری عز ورود بخشد از میمنت جود و سخای او گیاه جود و درخت كرم در آن زمین سر بر كشد و ثمر بخشد و فضل چون دیگر مردمان نیست كه به جود و سخا معروفند لكن چون سائلی از ایشان چیزی طلب كند به سبب عدم رغبت طبیعت و عدم مطاوعت جبلت سرفه از پی سرفه بر وی مستولی شود و از كثرت خیال كه او را از این حادثه غیر مترقبه روی داده است با نوك قضیب خیال زمین را تا گاهی كه به گاو ماهی برسد بسنباند كه باری این چه بلیت بوده كه به من چنگ زد و چه مصیبت بود كه مرا دریافت .



سائل در مانده در حالی نژند

حاتم لفظی به حالی مستمند



او پی دینار و درهم در سؤال

وین پی چاره برفته در سعال



با همه رنج و بلا و چون و چند

نیست سائل را بكف جز ریشخند



چون نخواهی چاره ی دردش نمود

از سعال و كاوش خاكت چه سود



ور تو خودخواهی به دهر اندر كسی

زودتر جانش بخر زین مفلسی



و این بیت كه در كتاب روضة الصفا در مدح برامكه مذكور است نزدیك به این معنی است .



و لو كنت من بغداد فی الف فرسخ

شممت نسیم الجود من آل برمك



چون كسی به آهنگ دارالسلام بغداد و نوال این جوادان مكرمت نماید از هزار فرسنگی بوی جود می شنود خوشا و خنكا و فرخا بر مردم زمانی كه از یكذرعی تا پایان كرده ی خاك جز بوی بخل و لؤم و تكبر و تمنر نمی شنوند و در همان حال جز جبن و ضعف نفس كه علامت لئامت است نمی بینند عجب است كه در عین اینكه فرعونی متجبر



[ صفحه 98]



هستند از صدای موشی بی هوش گردند .

در تاریخ ابن خلكان می گوید اسحق موصلی در حق فضل گوید :



لو كان بینی و بین الفضل معرفة

فضل بن یحیی لأعدانی علی الزمن



هو الفتی الماجد المیمون طائره

و المشتری الحمد بالغالی من الثمن



چنان افتاد كه وقتی هارون الرشید بر عتابی شاعر خشمگین گردید و فضل بن یحیی در خدمت رشید در حق عتابی به شفاعت سخن كرد هارون از وی خوشنود شد پس عتابی این شعر در مدح فضل بگفت :



مازلت فی غمرات الموت مطرحا

یضیق عنی وسیع الرای و الحیل



فلم تزل دائما تسعی بلطفك بی

حتی اختلست حیاتی من یدی اجلی



اگر دست جود و شفاعت فضل بن یحیی در كار نبود مرا از گزند هارون رستگاری نمی رسید .

بیان فرمان كردن هارون الرشید

به طلاق دادن عباس بن فضل زوجه خود را

در اكرام الناس مسطور است كه خالد بن عثمان كه یك تن از معتبران موثق العقل و النقل درگاه هارون الرشید بود حكایت كند كه چون یك چند مدت از روزگار كشته شدن جعفر بن یحیی و حبس برادران او بر گذشت هارون الرشید امیری موصل را به عبدالله بن محمد بن خالد برادرزاده ی یحیی بن خالد كه از برمكیان كناری و در خدمت هارون تقرب داشت تفویض فرمود و خود در كرت دوم به رقه رفت چه بعد از برمكیان كار ملك بشورید و هارون را قدرت قرار در بغداد و استقرار در لهو و لعب نماند بهر چند روزی فتنه ی برمی خاست و خلیفه ناچار می شد به ذات خود در خمود آتش آن فتنه بیرون تازد و چون در این نوبت بیرون رفت شنید كه مادر عبدالله بن یحیی درگذشت و آن زنی سخت سره و خردمند و دانا و پارسا و از عجایب دنیا بود و همان طور كه مردان برمكیان به صفت فضل و سخاوت و سماجت و خردمندی



[ صفحه 99]



و هنروری امتیاز داشتند زنان ایشان نیز در عفت و جلالت و علم و ادب یگانه روزگار بودند و به افاضت و افادت حسنات و مبرات روزگار می نهادند هارون بفرمود تا املاك مادر عبدالله را آنچه در سر كار خلافت ضبط كرده بودند باز دادند و حمدونه دختر خود را فرمان داد تا اطفال و زنان بازمانده ی او را نیكوتر از فرزندان خود بدارد و هر چه نیكوتر بپروراند ، دختر هارون نیز برحسب فرمان پدر ایشان را خوش بداشت تا پس از چند سالا ببالیدند و به مهتری رسیدند .

و نیز چنان بود كه در آن اوقات كه هارون الرشید بر جماعت برامكه خشم گرفته و نوبت محنت و نكبت ایشان روی داده بود سندی بن شاهك داروغه بغداد را فرمان كرده بود تا قضاة و فقیهان بغداد را فراهم ساخته عباس بن فضل بن یحیی را حاضر كرده تا زوجه خود دختر محمد بن یحیی را طلاق گوید و اگر نگوید جمله مشایخ و فقهاء بغداد بحیل مختلفه این كار را به انجام رسانند و سندی بن شاهك او را در باطن بر طلاق آن زن مجبور نماید ، سندی بن شاهك چنانكه فرمان رفته و در دیگر عهود نیز این گونه اعمال از عمال مقتدر روزگار مشهود شده است مرعی نموده و ازین ظلم فاحش و ستم آشكار نیز مردم بغداد رنجیده خاطر شدند و چون دولت رشید به پایان كشید و مأمون به میمنت بر مسند خلافت بنشست و از مرو به بغداد آمد و در كار سلطنت قدرت یافت زن عباس بن فضل را دیگر باره بدو بازگردانید چه آن طلاق كه از راه اكراه بود به چیزی شمرده نمی شود ازین است كه صاحبان بصیرت گفته اند ظلم را دوامی نباشد اگر چه پسر یا غلام ستمكار هم بر تخت بنشیند تا بنیان ظلم پدر و خداوندگار خود را بر نیندازد و احكامش را محو نكند و او را نیز پایداری نباشد و مأمون در هنگام خلافت خود اغلب كارهای ستم آمیز و ناصواب رشید را برافكند .



[ صفحه 100]